مسافرت به مشهد
گلکم یک ماه پیش مامان بزرگ مامان که خونشون تو مشهد بود، به رحمت خدا رفتن و ما از این اتفاق ناگوار واقعا شکه شدیم.(خدا بیامرزتشون) چون این اتفاق در روزهای امتحان مامان افتاده بود ما نتونستیم بریم. ولی باباجون ،مامانی نسرین، باباگی، عمه پری و مبیناجون برای ختم مامان بزرگ رفتن مشهد.(دستشون درد نکنه) ما هم تصمیم گرفتیم که برای چهلمین روز درگذشتشون، تو مراسم شرکت کنیم و من و شما با بابایی، مامانی زهرا، خاله سما، دایی امیر، خاله خدیجه(خاله مامان) و خاله خانم(خاله مامانی) با قطار راهی مشهد شدیم و شما تو قطار یه دوست هم اسم خودت پیدا کردی و از این بابت خوشحال بودی
چند روز بعد تو رو بردیم حرم امام رضا(ع) و تو از حرم خوشت اومده بود و انگار احساس آرامش می کردی. تو حرم یاد گرفتی بگی امام ضا ییام حوبی؟ (امام رضا سلام خوبی؟). به طرف ضریح آقا بوس می فرستادی. همه رو یکی یکی با اسماشون دعا می کردی از جمله عیی: علی پسرعمو، آجی، آقا ابف، عمو ابولفضل یا به عبارتی عمو مسعود، باباگی، مامانی، ایه ممد: عمو محمد و ... زیارتت قبول پسر نازم. کبوترهای آقارو هم دیدی و بهشون می گفتی جوجو.
پسرکم به مامان بزرگ می گفتی ایه بزرگ (روحشون شاد)