، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

مسافر بهار

نی نی عمه ندا

عمه ندای عزیز تولد کوچولوی نازتون مبارررررک  11تیر ماه عمه ندا مسافر کوچولوشونو به دنیا آوردن،  خدا حفظش کنه و اسم این آقاپسر خوشگلو سیدحسام گذاشتن،انشاءالله نام دار باشه و زیر سایه پدر و مادرش بزرگ بشه.   انشاءالله خدا حافظ همه ی کوچولوهای پاک و معصوم باشه ...
18 اسفند 1393

طاها و اتاق عمل

عشق مامان یک سال پیش متوجه شدیم ک یه مشکل کوچولو تو شوشولت داری که آقای دکتر گفتن اگه تا یه سال دیگه خوب نشد باید عمل بشی و متاسفانه تو این یک سال هیچ تغییری نکرد ک بلاخره مجبور شدیم عمل کنیم. واسه8ام تیر از بیمارستان کودکان مفید وقت گرفته بودیم که از شانس بد روز اول ماه رمضان بود. مامانی زهرا و بابایی هم زحمت کشیده بودن و تشریف آورده بودن، و چه  قدر خوب شد که اومدن، واقعا دلگرمی بزرگی بود. خیلی استرس داشتم و نگرانت بودم ولی وقتی تو بیمارستان بچه هایی رو دیدم که چه دردهایی رو تحمل میکنن و از بیماریشان دارن زجر میکشن واقعا ناراحت شدم و از خدای مهربون واسشون سلامتی خواستم و واقعا دیدم که بیماری گل پسر من در مقابل مریضی اون عزیزان هیچی نیس...
18 اسفند 1393

شکلاتم تولدت مبارک

کدامین هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنیم که خود گنجینه ی زیبایی های عالمی،  ای شیرینی لطیف ترین سرود طبیعت،  چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگین شکر گوییم. ای تنها دلیل رد کردن هر دلیل و ای تنها بهانه ی آوردن هر بهانه  دیوانه ی مهربانی توام. . .   ای بهترین چه خوب شد ک به دنیا آمدی و چه خوب تر شد که دنیای من شدی  پس برای من بمان و بدان که تو تنها بهانه برای بودنی بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت  عزیزتر از جانم تولدت هزاران بار مبارک.  دوستت دارم پسرک خوش رویم کنار تو مادرانگی هایم جاودانه شده،  به یمن بودنت خوشبخت ترینم. . .  عسلم امسال هم خردادماه رو ار...
18 اسفند 1393

خداحافظی با دنیای شیرخوارگی

20ام فروردین بود که تصمیم گرفتم دیگه بهت شیر ندم. و قبلش با آقای دکترهم مشورت کرده بودم که ایشون هم عقیدشون این بود که چون رشد خوبی داشتی و یک ماه به تولد دو سالگیت مونده الان وقت خوبیه که تو رو به اصطلاح قدیمی تر ها از شیر بگیرم. این پروسه هم خیلی راحت سپری شد و پسرم خیلی خوب از خودش مقاومت نشون داد و تو این امر هم مامان رو اذیت نکرد شکرخدا خوشگلم دیگه دهنت بوی شیر نمیده و واسه خودت مردی شدی ...
30 بهمن 1393

خدا حافظی با پوشک

گلکم اواخر فروردین ماه بود که تصمیم گرفتم که دیگه بهت پوشک نبندم و با پوشوندن شورت آموزشی خیلی راحت و زود یاد گرفتی که به کمک مامان بری دستشویی، انقد خوب با مامان همکاری کردی که خودمم باورم نمیشد. انقد پسر تمیز و باسلیقه بودی که حتی یک بار هم خونه رو کثیف نکردی البته منم خیلی حواسم بود و تقریباً هر ده دقیقه یکبار می بردم دستشویی. و بعد کم کم دیگه شورت رو هم نپوشوندم و خودت هر وقت جیش داشتی به مامان می گفتی، قربونت برم که تا الان یک بارم شبا سر جات جیش نکردی، حتی اگه نصف شب جیش داشته باشی مامان رو بیدار میکنی و می برم دستشویی. 
30 بهمن 1393

غیبت یک ساله

سلام عسل مامان. غیبت یک ساله من به چند دلیل بود، که مهم ترین اون نداشتن اینترنت تو خونه بود.  که الحمدالله این مشکل حل شد. ولی خیلی حیف شد که نتونستم خاطرات سال93 رو که برات سال پر اتفاقی بود رو ریز به ریز ثبت کنم. ولی تا جایی که امکانش باشه و حافظه ام یاری کنه برات مینویسم. شروع سال 93 اصلا برات خوب رقم نخورد، ما نیم ساعت قبل از سال تحویل تو بیمارستان کودکان اردبیل بودیم، چون تو تب داشتی و اصلا پایین نمیومد که با کمک دکترا و پرستاری بخش بعد چن ساعت حالت بهتر شد و برگشتیم خونه که سال تحویل رو کنار مامانی و بابایی تو خونه باشیم. حالت بعد چن روز کاملا خوب شد و مارو از نگرانی در آوردی. راستی برات تقویم سال93 با عکس خودت و با تم باب اسفنج...
30 بهمن 1393

مسافرت به مشهد

گلکم یک ماه پیش مامان بزرگ مامان که خونشون تو مشهد بود، به رحمت خدا رفتن و ما از این اتفاق ناگوار واقعا شکه شدیم.(خدا بیامرزتشون) چون این اتفاق در روزهای امتحان مامان افتاده بود ما نتونستیم بریم. ولی باباجون ،مامانی نسرین، باباگی، عمه پری و مبیناجون برای ختم مامان بزرگ رفتن مشهد.(دستشون درد نکنه) ما هم تصمیم گرفتیم که برای چهلمین روز درگذشتشون، تو مراسم شرکت کنیم و من و شما با بابایی، مامانی زهرا، خاله سما، دایی امیر، خاله خدیجه(خاله مامان) و خاله خانم(خاله مامانی) با قطار راهی مشهد شدیم و شما تو قطار یه دوست هم اسم خودت پیدا کردی و از این بابت خوشحال بودی   چند روز بعد تو رو بردیم حرم امام رضا(ع) و تو از حرم خوشت اومده بود و انگ...
20 بهمن 1392

نماز خوندن طاهاخانم

ماهکم انشاالله نماز خوندنت همیشه ادامه داشته باشه. مراحل نماز خوندن طاهاخانم به روایت تصویر: به نماز خوندن می گی: الو اَه یعنی الله اکبر ...
11 بهمن 1392

خرید طاهاجون

نانازکم دیشب رفته بودیم مرکز خرید مهستان کرج و برات از اونجا کمی خرید کردیم. تو هم برای اولین بار یه باب اسفنجی رو که تازگیا کارتونش رو دیدی و بهش علاقه مند شدی، از بابا خواستی و باباجون هم بعد از مشورت با مامان، با کلی ذوق برات خریدن که شما بهش میگی باب اَ من جی (با لحن خود کارتون)  عزیزکم مبارکت باشه   اولین مسواک گل پسری شکل میمون و موز داره روش       ...
11 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مسافر بهار می باشد